-
من احساسیم...
جمعه 29 دیماه سال 1391 02:02
آخر شبا چقدر آدم آروم، چقدر بی صدا و چقدر ل طیف میشه. چقدر شعرش میاد و چه نوشته هایی که به تاریخ نمی پیوندن از دل همین شبها.... امروز روز پر هیاهویی بود برای من. دیروز هم خیلی س روصدا کردم. گوشامو که می بندم، صدای خودمو می شنوم. اما بازم حرف دارم. بیشت ر از همه از نگفته هایی که زیاد ازش حرف می زنم اما نمیشه بگم دلم...
-
من همان مینای 4 سال پیشم. پول نمی خواهم...
شنبه 23 دیماه سال 1391 00:22
ای وای از دست این تقدیر جالب آدما هر طرفی که براشون مقدر بشه می رن. البته خودم اصلن به قسمت و این حرفا اعتقاد ندارم. اما همیشه بعد از اینکه یه موضوعی تموم شد و چند ماهی یا چند سالی ازش گذشت به خودم میگم: باید این اتفاق می افتاد یا این کار انجام میشد. باور کن که اگه زمین و زمان دست به یکی کنن و بخوان یه کاری انجام بشه...
-
بازی در کشاکش عشق و ... وداع
پنجشنبه 14 دیماه سال 1391 17:34
این سرآغاز نوشتارمن است هست تا باشد در دل، غم من یا بمان پیشم و اندوه ببار یا برو غصه زپیشم به در آر من همان ماه مینا... همان فریاد بی صدایی که نمی داند عشق می خواهد یا نه؟ همانی که تو آرزویش را داری بخوان مرا من؛ خودم نیستم. ماهِ مینا هستم...